منم آنا

آنا هستم اینجا مینویسم

آزموده را آزمودن خطاست

غصه میخوری
گریه میکنی( شاید )
نفرین میکنی( شاید)
همه ی اینها رو از سر میگذرونی
تا یه رابطه رو دفن کنی
چون باید دفن شه بره اون پایین مایینا تو دل خاک
همونجا بمونه تا بپوسه بشه خاک یه ذره از هزار ذره ی دیگه
باید اینکارو بکنی
وقتی به این قدرت رسیدی
وقتی این مرده رو سپردی به خاک
یادت باشه
هیچوقت برنگرد
وقتی سپردیش به خاک قرار یه ذره بشه
مثل هزاران ذره ی دیگه
حواست باشه خاطرش رو زنده نکن
یادت باشه موفق شدی
به خاک سپردیش
حواست باشه نبش قبرش نکنی!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اَردَویسور آناهیتا

تا نرسم ز دامنت دست امید نگسلم

اون موقع که خروس آواز میخونه اون دم دم های صبح همون موقع که مردم صداش رو اگه بشنون بهش میگن خروس بی محل.اون موقع که اکثر آدم های شهر هنوز خواب هفت پادشاه می بینن تو بیدار شو  چشمات رو باز کن آفتاب هنوز بالا نیومده ولی بهش سلام کن.کل روز رو‌پیش چشمات ببین کل روزی که قرار توش خسته بشی.از ساعت های زیاد کارهایی که شاید دقیقا اون کاری نباشه که ازش لذت میبری ولی باید انجامش داد تا به هدف رسید.کل ساعت هایی که عاشقانه صرف چند خط از کتابی میکنی و متوجه نمیشی که چطور زمان میگذره.هر چقدر هم عاشق باشی.هر چقدر هم شیفته و شیدا باشی بدون که ممکن یک جاهایی خسته بشی.این تن یک جایی ممکن کم بیاره.یک جایی شاید ناامید بشی از موانعی که سد راهت میشه.به همه ی اینها فکر کن همه رو پیش بینی کن ولی نترس.پا پس نکش. حتی یک قدم.قرار نیست آسون باشه ولی قرار که ادامه بدی.

چاره ای نداری. آتشی در جانت شعله میکشه که تو رو وادار به ادامه دادن میکنه.بدون که راه مقصود سخت و پر چاله چوله است ولی راه چنین مقصودی رهرو سر سختی هم میخواد.تا اون رهرو سر سخت نباشی قرار نیست بری دنبالش.

دست نکش از اون مقصود.از اون غایت جهد و آرزو.از اون رویا.

اون شعله ی جاودان آتشی که توی سینه ات روشن و به وجودت گرما و امید می بخش رو خاموشش نکن فراموشش نکن.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اَردَویسور آناهیتا

dreamer

اگه خندوانه رو دیده باشید میدونید که گاهی رامبد جوان از مهموناش تقاضا میکنه که در حالی که تماشاچی ها چشم هاشون رو بستند اون ها رو به جای دیگه ای ببره.جمعه شب که فرزاد حسنی مهمون برنامه بود.از تماشاچی ها نظر خواهی کرد که کجا میخواین ببرمتون. پاسخ ها اینجوری بود شمال ، سکوت جنگل،دریا،رستوران!

پاسخ مورد علاقه ی من این بود :مریخ!

آخه فک میکنم شمال و سکوت جنگل و دریا و رستوران رو که با چشم باز هم میتونم برم حالا که چشام بسته است و قرار این رویای من باشه میخوام دور باشه و دست نیافتنی.


 میخوام کاپیتان کشتی فضایی شم بریم به دور ترین کهکشان در فضا جایی که هرگز کسی نرفته تنها من و خدمه ی کشتی ،۴۰ میلیارد سال نوری سفر کنیم از کهکشان راه شیری بگذریم از مریخ و خاک سرخش و زحل و پنج حلقه اش بریم تا دور دست ها.روی عرشه ی کشتی فضاییم عظمت جهان رو تماشا کنم چه میدونم اصلا شاید یک هیئت صلح باشیم بریم و به نزاع در گرفته بر سرِ حکومت در دورترین کهکشان خاتمه بدیم و تمام عمر اونجا به عنوان قهرمان زندگی کنیم هر چند روی زمین برامون اشک میریزن و دل میسوزونن میشیم فضانوردان شهید، فضانوردان گمشده!!

کسی چه میدونه؟!

رویاست دیگه.


بی ربط نوشت:

mr robot:زندگی ما از کهکشان حتی یه ذره هم نیست.نه؟!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اَردَویسور آناهیتا

الیس نیلِ الهام بخش

پرتره ی نمایشنامه نویس الیس چیلدرس_ الیس نیل۱۹۵۰

هیچ گاه مانند امروز تعصب_از هر نوعی_ مور حمله قرار نگرفته است .اکنون آزادی جدیدی برای زنان وجود دارد تا خودشان باشند؛تا دریابند《که》 هستند. سوال فروید مبنی بر اینکه آنها 《چه میخواهند》جواب دادنش ساده است آنها می دانند چه نمی خواهند.همان طور که یک برده تنها می تواند  رویایی از《بعدِ آزادی》داشته باشد؛ رویایی از آنچه که می داند می خواهد.زنان نیز باید اول آزاد باشند.زندگی کنند و کشف کنند که چه چیزی را می خواهند.


از سخنرانی آلیس نیل در《کالج هنری مور》در مراسم دریافت دکتری افتخاری

برای بیشتر دانستن راجب آلیس نیل

http://www.ensani.ir/fa/content/136859/default.aspx

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اَردَویسور آناهیتا

قهرمانیم!

_زن ها هیچی نیستن.

این جمله رو امروز شنیدم حدود ساعت سه بعد از ظهر و جداً که توانایی غمگین کردن من رو برای ادامه ی روز داشت. دو سه ساعت بعد از باقی روزم رو مشغول هر کاری که بودم بهش فکر میکردم غمگین بودم .غمگین از این همه تبعیض از این همه ناآگاهی.و عصبانی بودم با خودم فکر میکردم که کاش واکنشی نشون میدادم چرا من و سه زن دیگه ی حاضر در اون جمع سکوت کردیم؟!باید واکنش نشون میدادیم و... درگیر احساسات متناقض بودم و صادقانه بگم .

دلم میخواست برای خودم دل بسوزونم خودم و بسیاری از زنان دیگه در این مملکت و جاهای دیگری از این جهان پهناور. با خودم بگم که بیچاره ماها که مجبوریم برای حتی حقوق طبیعی مون بجنگیم. بیچاره ماها که...

دو سه جمله ای که برای دل داری دادن خودم از افکارم گذروندم فکرم سریعا از دلسوزی گذشت با خودم گفتم چرا دلسوزی کنم تمام این زن ها در جهان و علاوه بر اون هر کسی که با سنت ها و تبعیض ها و کلیشه ها در جنگ تا زندگی بهتری برای خودش بساز باید ازش تقدیر بشه هر زنی در هر جایی که حتی برای حقوق طبیعیش میجنگ برای حق تحصیلش میجنگ یک قهرمان.

ماها قهرمانیم که ایستادیم که راه ادامه ی حیات بسیاری از این سنت های تبعیض آمیز رو سد کردیم حتی اگر شده تنها در زندگی خودمون و تنها برای حقوق اولیه مون.

دلم نمیخواد از این به بعد فکر دلسوزی کردن بیفتم میخوام فکر و ذکرم جنگیدن باشه.جنگیدن و ایستادن در برابر هر مانعی که سد راهم بشه .

من یک انسان هستم و هیچ عقیده ی تبعیض آمیز  یا سنت عقب مانده ای توانایی ایستادن در برابر اراده ی من رو نخواهد داشت.

اینجا نوشتم خاطرم بمونه.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اَردَویسور آناهیتا

چرا وبلاگ؟

چرا وبلاگ؟خیلی ساده

+برای نوشتن


و نوشتن از چه؟

 از روزها(بعضی از روزها)آرزوها،تجربه ها دیده ها شنیده ها و خلاصه از خیلی چیزها!


برای فعلا 

همین



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اَردَویسور آناهیتا