اون موقع که خروس آواز میخونه اون دم دم های صبح همون موقع که مردم صداش رو اگه بشنون بهش میگن خروس بی محل.اون موقع که اکثر آدم های شهر هنوز خواب هفت پادشاه می بینن تو بیدار شو  چشمات رو باز کن آفتاب هنوز بالا نیومده ولی بهش سلام کن.کل روز رو‌پیش چشمات ببین کل روزی که قرار توش خسته بشی.از ساعت های زیاد کارهایی که شاید دقیقا اون کاری نباشه که ازش لذت میبری ولی باید انجامش داد تا به هدف رسید.کل ساعت هایی که عاشقانه صرف چند خط از کتابی میکنی و متوجه نمیشی که چطور زمان میگذره.هر چقدر هم عاشق باشی.هر چقدر هم شیفته و شیدا باشی بدون که ممکن یک جاهایی خسته بشی.این تن یک جایی ممکن کم بیاره.یک جایی شاید ناامید بشی از موانعی که سد راهت میشه.به همه ی اینها فکر کن همه رو پیش بینی کن ولی نترس.پا پس نکش. حتی یک قدم.قرار نیست آسون باشه ولی قرار که ادامه بدی.

چاره ای نداری. آتشی در جانت شعله میکشه که تو رو وادار به ادامه دادن میکنه.بدون که راه مقصود سخت و پر چاله چوله است ولی راه چنین مقصودی رهرو سر سختی هم میخواد.تا اون رهرو سر سخت نباشی قرار نیست بری دنبالش.

دست نکش از اون مقصود.از اون غایت جهد و آرزو.از اون رویا.

اون شعله ی جاودان آتشی که توی سینه ات روشن و به وجودت گرما و امید می بخش رو خاموشش نکن فراموشش نکن.