_زن ها هیچی نیستن.

این جمله رو امروز شنیدم حدود ساعت سه بعد از ظهر و جداً که توانایی غمگین کردن من رو برای ادامه ی روز داشت. دو سه ساعت بعد از باقی روزم رو مشغول هر کاری که بودم بهش فکر میکردم غمگین بودم .غمگین از این همه تبعیض از این همه ناآگاهی.و عصبانی بودم با خودم فکر میکردم که کاش واکنشی نشون میدادم چرا من و سه زن دیگه ی حاضر در اون جمع سکوت کردیم؟!باید واکنش نشون میدادیم و... درگیر احساسات متناقض بودم و صادقانه بگم .

دلم میخواست برای خودم دل بسوزونم خودم و بسیاری از زنان دیگه در این مملکت و جاهای دیگری از این جهان پهناور. با خودم بگم که بیچاره ماها که مجبوریم برای حتی حقوق طبیعی مون بجنگیم. بیچاره ماها که...

دو سه جمله ای که برای دل داری دادن خودم از افکارم گذروندم فکرم سریعا از دلسوزی گذشت با خودم گفتم چرا دلسوزی کنم تمام این زن ها در جهان و علاوه بر اون هر کسی که با سنت ها و تبعیض ها و کلیشه ها در جنگ تا زندگی بهتری برای خودش بساز باید ازش تقدیر بشه هر زنی در هر جایی که حتی برای حقوق طبیعیش میجنگ برای حق تحصیلش میجنگ یک قهرمان.

ماها قهرمانیم که ایستادیم که راه ادامه ی حیات بسیاری از این سنت های تبعیض آمیز رو سد کردیم حتی اگر شده تنها در زندگی خودمون و تنها برای حقوق اولیه مون.

دلم نمیخواد از این به بعد فکر دلسوزی کردن بیفتم میخوام فکر و ذکرم جنگیدن باشه.جنگیدن و ایستادن در برابر هر مانعی که سد راهم بشه .

من یک انسان هستم و هیچ عقیده ی تبعیض آمیز  یا سنت عقب مانده ای توانایی ایستادن در برابر اراده ی من رو نخواهد داشت.

اینجا نوشتم خاطرم بمونه.